غنچه های یاس من امشب شکفته است. و ظلمتی که باغ مرا بلعیده، از بوی یاس ها معطر و خواب آور و خیال انگیز شده است.

با عطر یاس ها که از سینه ی شب برمی خیزد، بوسه هایی که در سایه ربوده شده و خوشبختی هایی که تنها خواب آلودگی شب ناظر آن بوده است بیدار می شوند و با سمفونی دلپذیر یاس و تاریکی جان می گیرند.

و بوی تلخ سروها ــ که ضرب های آهنگ اندوه زای گورستانی ست و به یأس های بیدار لالای می گوید ــ در سمفونی یاس و تاریکی می چکد و میان آسمان بی ستاره و زمین خواب آلود، شب لجوج را از معجون عشق و مرگ سرشار می کند.

عشق، مگر امشب با شوهرش مرگ وعده ی دیداری داشته است... و اینک، دستادست و بالابال بر نسیم عبوس و مبهم شبانگاه پرسه می زنند.

دلتنگی های بیهوده ی روز در سایه های شب دور و محو می شوند و پچپچه شان، چون ضربه های گیج و کش دار سنج، در آهنگ تلخ و شیرین تاریکی به گوش می آید.

و آهنگ تلخ و شیرین تاریکی، امشب سرنوشتی شوم و ملکوتی را در آستانه ی رویاها برابر چشمان من به رقص می آورد.



امشب عشق گوارا و دلپذیر، و مرگ نحس و فجیع، با جبروت و اقتدار زیر آسمان بی نور و حرارت بر سرزمین شب سلطنت می کنند...

امشب عطر یاس ها سنگر صبر و امید مرا از دلتنگی های دشوار و سنگین روز بازمی ستاند...

امشب بوی تلخ سروها شعله ی عشق و آرزوها را که تازه تازه در دل من زبانه می کشد خاموش می کند...

امشب سمفونی تاریک یاس ها و سروها اندوه کهن و لذت سرمدی را در دل من دوباره به هم می آمیزد...

امشب از عشق و مرگ در روح من غوغاست...

۱۳۲۶

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو